ملينا جونملينا جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
رضا جونرضا جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

ملینا عشق کوچولوی ما

سوژه های ملینا

عزیز دلم جمعه به سمت شیراز رفتیم چون مامانی مصاحبه صدا و سیما داشت و شنبه استثنائاً برگزار نشد و یکشنبه رفتیم . شما و بابایی هم اون موقع یه سر پارک رفتین و ساعت ١١ بود که رهسپار خوزستان شدیم . مامان بزرگ و عمه جونت هم بخاطر رفتن ما بلیطشون به اراک رو به تعویق انداختن. این سری چون نی نی کوچولوی عموت تازه دنیا اومده بود برای دیدنشون رفتیم.یه دختر عموی دیگه نصیبت شده به اسم ساره. جانم اینقدر قشنگ باهاش رفتار می کنی که حد نداره. مثل آدم بزرگها باهاش حرف می زنی. الان ٢ روزی میشه اینجا هستیم. شما هم با سارا مشغول بازی هستی و از صبح تا حالا هم سرفه هات شروع شده و عصر باید ببرمت دکتر. چنند تا عکس سوژه دار هم از این دو سه ماه اخیرت آماده کردم....
19 شهريور 1392

دختر هنرمندم

سلام عسل مامان. امروز مي خوام يه شاهكار ازت نشون بدم. يه شاهكاري كه ماماني هميشه آرزوشو داشت كه يه روز دخملش هنرمند بشه.ولي شما جيگر طلا اكثر وقتها موقع نقاشي مدادو به من ميدادي كه برات چشم چشم دو ابرو بكشم‏ و خودت كمتر تلاش مي كردي ،و نقاشیت به شکل دایره و خط خطی ختم می شد. تا اينكه هفته پيش مشغول منبت بودم كه ديدم داري روي كاغذ طرحم نقاشي مي  كشي و مي گي چشم چشم دو ابرو اينم موهاش. اينم دست و پاهاش . اينم دندوناش و نتيجه شد اين اثر فوق العاده زيبا   آفرين عزيزكم كه به جزئيات از جمله دندون و گردن هم اهميت دادي . كشته و مرده اين تناسبتم كه همه اجزا رو دقيق سر جاي خودش نشوندي. عزيزم رو كه ن...
9 شهريور 1392

30 ماهگی ملینا جون

    چه شیرین لحظاتی است با تو از روزی که تازه پا به این دنیا گذاشتی و تا امروز که ٣٠ ماه از عمر نازنینت گذشت بهترین روزهای زندگی من و بابایی رو رقم زد. از وقتی که نوزادی شیطون بودی تا الان که آروم شدی. از وقتی صدای گریه ها و بهونه گیری هات من و دیگرون رو کلافه می کرد تا الام که با ادب و متین شدی . روزهایی که بخاطر گریه زیادت پرستارت جوابت کرد تا الان که مربی مهدت عاشقانه دوست داره و حتی دختر دار شدنش بخاطر لذت و زیبایی با تو گذروندن بود.از روزهایی که توی جاده همیشه جلو، روی پای من نشستی و شیطنت می کردی تا الان که مثل خانمها خودت فوری می ری عقب می شینی و برا خودت مانیتور روشن می کنی...
5 شهريور 1392
1